- ۱۰ نظر
- پنجشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۱:۴۰
دیروز با همسرم تصمیم گرفتیم حال و هوا عوض کنیم و نتیجه هم رفتن به باغ وحش [زندان حیوانات] شد. از دیدن حیوانات پشت نردهها ذوق زده نمیشوم اما از اینکه چند قدم با من فاصله دارند چرا. شرم میکنم از اینکه جلویِ قفسهایشان قدم بزنم و خیره به اسارتشان بشوم. اسارتی که سوغاتِ امثال من بوده برایشان. آنهم به جرم اینکه حیوانند و وحشی.
در منطقۀ طبس و فردوس، گلۀ شتر زیاد دیده میشود. از نوعِ یک کوهان. زیبا منظرۀایست دیدن شترها در دلِ بیابان. حالا برایِ اولین بار یک شترِ دو کوهان بزرگ دیدم. اما بر روی آسفالت و موزائیک و پشت نردهها. هوا هم سرد بود. دلم به جایش گرمایِ طاقت فرسایِ کویر و طوفان شن خواست. خرس قهوهای هم گوشهای لم داده بود و یک قرص نان به دندان گرفته بود. آقا کفتاره هم با عصبانیت تمام طولِ قفس را قدم میکرد. ببرها دندان به مرغهایِ پوست کنده میبردند. میمونها هم نردههایِ قفس را با شاخههایِ درختان اشتباه گرفته بودند. گردن درازهایِ سفید [لاما] هم چوب شور و پفک میخوردند. کرکسهم در قفسی گرفتارِ خودش و اخلاق زشتِ مرده خواریاش بود. گوزنهایِ خال دار هم سالهاست که در حسرت دویدن بودند.
شیر نر بر سکویی ایستاده بود. غرشش هیبت انگیز بود، همانند هیکل و یال هایش. حتی نردههایِ دورش چیزی از ابهتش کم نمیکرد. دوست داشتم دست بندازم دور گردنش و یالهایش را تکان بدهم. دست بکشم بر بدن و صورتش. تصور کردنِ حسِ این خیال هم؛ شور انگیز و جذاب بود. در رگهایش بزرگی و غرور جریان داشت. ذاتش شکار کردن است نه ریختن غذایِ آماده به قفس. او برای بدست آوردن، حمله میکند و میدرد. نه اینکه بخسبد و بخورد. هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد و هر که را هم شیر خواهد جور آفریقا کشد. نه اینکه جورِ بلیط ورودی زندانِ حیوانات.
لذت نمیبردم ولی به شوخی با حیوانات حرف میزدم و شوخی میکردم که به همسر خوش بگذرد. به او که خوش بگذرد به من هم خوش میگذرد. آخر سر هم پشمک گرفتیم و ابر به دهان گذاشتیم که آن هم دلمان را زد و بقیهاش رفت داخل سطلِ زبالۀ کنارِ خیابان :)